شعر
(امیدوارم از این اشعار زیبای آقای پوریا میررکنی به اندازه من لذت ببرید.
البته باید یاد آور باشم که این اشعار را از
دوست عزیز وخوبم محمد صادق.ی- که خود از اهالی
ذوق و هنر هستند- گرفته ام. جا دارد از زحمتهای
ایشان برای این مجموعه به یادماندنی تشکری در خور شخصیتشان
داشته باشم،هرچند ناقابل.)
(ای دوست قبولم کن و جانم بستان مستم کن و از هر دو جهانم بستان
با آنچه دلم قرار گیرد بی تو آتش به من اندر زن و آنم بستان.
(برای تو صادق عزیز)
همیشه گفتنی ما نگفتنی مانده است
چند غزل زیبا از پوریا میر رکنی (نبراس ) تقدیم می گردد :
به دوش داشت سه فرعون غول آسا را
زنی که پرده ی گوش اش شنیده بود انگار
فقط عبارت « خانم بیا بیا سا» را
نگاه کرد به مرد و تنش که عریان بود
خدای نوح ، محمد ،مسیح و موسی را
« تو کیستی که چنین گریه می کنی بر من ؟»
« زنی که از همه جا رانده می شود سارا »
و پله های کلیسا نظاره می کردند
چکید روی صلیب از نگاه عیسی اشک
و عشق خواست بغرد که ناگهان برخاست
و بست مرد مسیحی در کلیسا را ...
آب خلیج در هیجان است و های و هو
باید خبر بیاوری از رفتهای که هست
نه او قرار نیست بمیرد که صبحدم
قرآن به دست داشت و میرفت با وضو
با چشمهای سرخ به دریای روبهرو
هی خاک میکند به سر و گریه میکند
قلیان فروش میرسد از راه هی عمو-
- داری چه کار میکنی انگار عاشقی
بابات غیرتش چه شده؟ تو حیات کو؟
صیاد صید میشود اینجا چه سادهای
کاکا خلج کجا و خداوند زورگو...
شنهای ساحل از خزه پر بود و میرسید
تنها صدای تلخ و غمانگیز بغ بغو
افتاده بود نعش دو تا عاشق خراب
یک کاغذ جدا شده رویش نوشته بود؛
قولوا- دهان کوسهی مسموم- تفلحوا
(مزار ،ساعت 3 ،لحظه های تنهایی
: درست مثل تو زیباست ،مثل من هم زشت
و خسته از همه وقتی به خانه می آیم
و می دود طرف من : سلام بابایی!
چقدر بد که بخوابد کنار عکسی سرد
(ترانه خواندن شان را گلوله باران کرد
به خانه می روم اما کدام خانه؟ بگو ؟!
که سوخت خانه در آن دادگاه صحرایی
فرار من و تو حتی ز تانک های خودی
و مرگ نخل تو با زلف های خرمایی
کدام دختر کوچک در انتظار من است ؟
که جا گذاشته از خود فقط دو دمپایی
زمانه ریشه ی شب را نمی کند هرگز
چقدر خوب که این جنگ هر سه مان را کشت
سه قبر پشت سر هم ، چقدر رویایی !